LOVE


از چه کسی خیلی بدت میاد و ازش متنفری ؟

تو بخش نظرات بنویسید .

لطفا اسم اون شخص بنویسید .



نوشته شده توسط Ani جمعه 17 آذر 1398برچسب:, (11:8) |

 جملات عاشقانه, متن های زیبا

 

کاش بودی و میفهمیدی وقت دلتنگی یک آه چه وزنی دارد!

لطفاهی نپرس دلتنگی چه معنی دارد؟!

دلتنگی معنی ندارد... درد دارد...

 

متن های زیبا, جملات کوتاه عاشقانه

 

این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود...

اینجا زمین است

اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردنن

فراموشت میکندد.........

 

متن های زیبا, جملات کوتاه عاشقانه

 

 جملات عاشقانه, متن های زیبا

 

دلتنگی چه حس بدی است....

تنهایی چه حس بدی است

کاش...

پاره ای ابر میشدم

دلم مهربانی می بارید

کاش نگاهم شرار نور میشد

اشتی میدادش

و

که دوست داشتن چه کلام کاملی است

و

من...

چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!

 

متن های زیبا, جملات کوتاه عاشقانه

 

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد

متن های زیبا, جملات کوتاه عاشقانه


بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟

نوشته شده توسط Ani پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, (23:7) |
LOVE
 

عکس عاشقانه متحرک

 

 

 

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری

 

 صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری

 

خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی

 

بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی

 

خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا

 

 می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا

 

خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه

 

 هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه

 

خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه

 

نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه

 

خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره

 

 بره و دیگه سراغی از تو ونگات نگیره

 

خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه

 

 نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه

 

خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه

 

تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه

 

 خیلی سخته بی بهونه میوه های کال رو چیدن

 

بخدا کم غصه ای نیست چن روزی تو رو ندیدن

 

 خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی

 

 وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی

 

خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی

 

از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟

 

خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی

 

اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی

 

خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه

 

بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه

 

 خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی

 

 کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی

 

خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه

 

چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه

 

 خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون

 

اگه چتر نداشته باشی توی دستا هردوتاشون

 

 خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن

 

  چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن

 

 خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت

 

اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت

 

 خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت

 

دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت

 

 خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه

 

  که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه

 

 خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی

 

 تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی

 

خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی

 

از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی

 

خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره

ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره

نوشته شده توسط Ani پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, (23:5) |
Love
نوشته شده توسط Ani پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, (23:4) |

چه سخت است دل كندنچه سخت است فراموش كردن، بي خيال شدن، خود را به
 
 
 آن راه زدن
 
 
 
 

 
 
اين سختي، تقاص سكوت است
 
 

 
 
تقاص فاصله اي است كه سكوت خالق آن است
 
 

 
 
دانه هاي درشت برف آرام و بي صدا روي زمين مي نشيند. صداي گهگاه برخورد
 
 

 
 
 قطرات ناشي از آب شدن برف با لبه بيروني قاب پنجره است كه سكوت را مي
 
 

 
 
 شكند و من را به خود مي آورد
 
 

 
 
هفت روز گذشت و گويي فضاي سياه حاكم بر اتاق كوچك من مقاوم تر از هجوم
 
 

 
 
 سپيدي بيرون است
 
 

 
 
هفت روز گذشت و نامه بدون نام و نشان روي ميز كه مي دانم متعلق به كيست،
 
 

 
 
 يك ماه است كه دست نخورده خاك مي خورد. . دقيقا سي و سه روز
 
 

 
 
هفت روز است كه اتاق را ترك نكرده ام. در اين روزهاي تنهايي كه مي دانم خواهند
 
 

 
 
 ماند و تمام جانم را خواهند گرفت، تاب سپيدي را ندارم. تاب روشنايي و نور و
 
 

 
 
 طلوع را ندارم
 
 

 
 
تاب ديدن شادي بچه هاي دبستاني در روزهاي تعطيلي مدارس بخاطر بارش برف را
 
 

 
 
 ندارم
 
 

 
 
تاب شادي فروش يك هفته اي آخرين كتابي كه يك سال تمام وقتم را گرفت تا
 
 

 
 
 بتوانم عقده هاي فروخورده ام را با عنوان «اعترافات عاشقانه» به نوعي خالي كنم
 
 

 
 
 و آنرا به او كه باورم نكرد تقديم كنم را ندارم
 
 

 
 
نامه بي نام و نشان روي ميز راحتم نمي گذارد. مي دانم كه طاقت نخواهم آورد.
 
 

 
 
 سي و سه روز لجبازي بس است
 
 

 
 
برف همچنان آرام و بي سر و صدا مي بارد
 
 

 
 
به سراغ نامه مي روم. مثل هميشه توي پاكت و اينبار لاي گزارش كذايي پروژه
 
 

 
 
 پايان ترم. اسم او در كنار اسمم روي جلد پروژه آرامم مي كند
 
 

 
 
پاكت را باز مي كنم. تر و تميز مثل هميشه روي يك طرف كاغد كلاسور خوش خط و
 
 

 
 
 خوانا و باز مثل هميشه بدون شماره صفحه
 
 

 
 
ده صفحه كلاسور جلوي رويم است. همه چيز عادي است اما
 
 

 
 
صفحه اي كه روي همه صفحات قرار دارد برخلاف هميشه با « به نام خالق عشق»
 
 

 
 
 آغاز شده است
 
 

 
 
نمي دانم ولي اولين بار است كه دوست دارم نوشته اي از او را تا انتها بخوانم. آن
 
 

 
 
 هم نه يكبار بلكه صدهزار بار. تا شايد بتوانم براي هميشه همه چيز و همه كس را
 
 

 
 
 فراموش كنم
 
 

 
 
پشت ميز كوچكم مي نشينم. روي ميز را مرتب مي كنم. همه چيز بايد آراسته
 
 

 
 
 باشد. براي خواندن و شنيدن آماده ام. او با آخرين نوشته اش رفت
 
 

 
 
به نام خالق عشق
 
 

 
 
سلام به شكيبايي و صبر
 
 

 
 
مي دانم كه برف عمرش كوتاه است و سپيدي اش جاودان
 
 

 
 
مي دانم كه با رفتن پاييز سپيدي مي آيد، ترنم دلپذير عشق مي آيد، قدم زدنهاي
 
 

 
 
 عاشقانه روي زمين برفي در تنهايي غريبانه سكون مي آيد، اما اين را هم مي دانم
 
 

 
 
 كه بهار نخواهد آمد. تا، روز آخر زمستان را نبينيم بهار را ايمان نخواهم آورد و
 
 

 
 
 مطمئن باش تا روز آخر زمستان فرسنگها فاصله است
 
 

 
 
مي خواهم اعتراف كنم. اعترافهاي عاشقانه ام را اعتراف كنم
 
 

 
 
حال كه ديگر نخواهمت ديد و چشمم به چشمهاي هميشه منتظرت نخواهد افتاد،
 
 

 
 
 توان نوشتن اعترافهاي فروخروده ام را مي يابم
 
 

 
 
به ترم آخر نرسيده رفتني شدم
 
 

 
 
يا دانشكده مرا تاب نياورد، يا من دنيا را، يا دنيا نوشته هايم را، يا نوشته هايم انتظار
 
 

 
 
 تو را، صبر و استقامت شش ساله تو را
 
 

 
 
با اينكه مي توانستي زودتر از اينها از اين خراب شده لعنتي بري و همه چيز را
 
 

 
 
 پشت سرت به خاك بسپاري، ماندي
 
 

 
 
شايد نذر و نيازها و دعاهاي من بود كه مستجاب شد تا تو يك ترم ديگر بماني و صد
 
 

 
 
 و خورده اي از پول فروش كتابت رو دو دستي تقديم مسئول ثبت نام بكني. و بگذار
 
 

 
 
 اعتراف كنم وقتي كارنامه ات رو ديدم و وقتي اونو جلوي روي من پاره كردي و با
 
 

 
 
 خشم و بدون خداحافظي رفتي، از خوشحالي رفتم يه كلاس خالي پيدا كردم و
 
 

 
 
 هزار بار روي تخته سياه نوشتم: خدايا دوستت دارم
 
 

 
 
سرزنشهاي من بخاطر افتادن واحدهايت همه اش به خاطر لجبازي بود
 
 

 
 
اما، تو جدي گرفتي
 
 

 
 
حتي آن يك هفته اي كه نمي خواستم چهره زيبايت را ببينم همه اش از
 
 

 
 
 خوشحالي بود. نمي خواستم ببينمت چون هيچ دلم نمي خواست كه مجبور بشم
 
 

 
 
 فيلم بازي كنم و علي رغم ميل باطني ام با تو رفتار كنم
 
 

 
 
نمي دانم چطور اين ترم هم گذشت و باز، تو6 واحد رو گذاشتي براي ترم دوازدهم و
 
 

 
 
 ماندي. ماندي تا اسمم در كنار نام زيبايت در پروژه پايان ترم هر دويمان حك شده و
 
 

 
 
 زركوب به يادگار بماند
 
 

 
 
وقتي هنگام ارائه پروژه در كمال خودخواهي هشتاد درصد پروژه را تحقيقات
 
 

 
 
 گسترده و وتلاش شبانه روزي خودم به تنهايي عنوان كردم مي خواستم براي بار
 
 

 
 
 آخر چهره عصباني ات را ببينم
 
 

 
 
مي خواستم براي بار آخر، دل سير خشم و نفرت را در چهره منحصر بفردت ببينم تا
 
نوشته شده توسط Ani پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, (23:0) |

همیشه با من بمان

هیچکس عاشقانه تر از من

نمی تواند

تو را بسراید

.

.

.

در تمام لحظه هایم

نوشته شده توسط Ani پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, (22:58) |

گاهی وقتا اینقدر دلت بهونه میگره

که حتی خدا هم بیاد بغلت کنه آروم نمیشی

دلت فقط با یه چیز آروم میشه

دیدن اون و حس کردن دستای گرم و مردونه اش توی دستات...

نوشته شده توسط Ani پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, (22:56) |

صفحه قبل 1 صفحه بعد